سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

خوشا دردی! که درمانش تو باشی

خوشا راهی! که پایانش تو باشی

خوشا چشمی! که رخسار تو بیند

خوشا ملکی! که سلطانش تو باشی

خوشا آن دل! که دلدارش تو گردی

خوشا جانی! که جانانش تو باشی

خوشی و خرمی و کامرانی

کسی دارد که خواهانش تو باشی

چه خوش باشد دل امیدواری

که امید دل و جانش تو باشی

همه شادی عشرت باشد، ای دوست

در آن خانه که مهمانش تو باشی

گل و گلزار خوش آید کسی را

 که گلزار و گلستانش تو باشی

چه باک آید زکس! آن را که او را

نگهدار و نگهبانش تو باشی

مپرس ازکفر و ایمان بی دلی را

که هم کفر و هم ایمانش تو باشی

برای آن به ترک جان بگوید

دل بیچاره، تا جانش تو باشی

" شاعر" طالب درد است دایم

به بوی آنکه درمانش تو باشی

عراقی




تاریخ : یکشنبه 93/4/15 | 11:25 عصر | نویسنده : زهره صفی آریان | نظر

 

 

انتظار سخت است،

فراموش کردن هم سخت است...


اما اینکه ندانی

 باید انتظار بکشی یا فراموش کنی

 ازهمه سخت تراست !

 

 




تاریخ : پنج شنبه 93/4/12 | 1:25 عصر | نویسنده : زهره صفی آریان | نظر

 

خدایا بال پروازم ببخش
روح آزاد سبکتازم ببخش
عاشق بزم تو ام ،راهم بده
عقل روشن ،جان آگاهم بده 

عارف کسی بود که به شب ای خدا کند
با سوز سینه خسته دلان را دعا کند
پیچد سر از عنایت سلطان به کبر و ناز
در کوی فقر قامت خدمت دو تا کند
بر پای شاه اگر سر ذلت نهاده است
با شرم توبه سجده ی حق را قضا کند 

گر با سحر خو کنی بانگ خدا را بشنوی
دل را اگر زلال کنی ، هرشب ندا را بشنوی
در آن سکوت جانفزار از عرش می آید صدا
گوش دگر باید ترا تا آن صدا را بشنوی




تاریخ : چهارشنبه 93/4/11 | 1:48 عصر | نویسنده : زهره صفی آریان | نظر

 از تجلیات ویژه روحی در حال خلسه و حالتی است بین خواب و بیداری که در آن شخص از امور متافیزیکی که مربوط به حواس ظاهری نیستند،

 با ادراکات روحی و معنوی آگاه می شود. همان گونه که انسان وقتی خوابی می بیند، این دیدن و شنیدن در خواب، با چشم و گوش ظاهری نیست.

فرقی که مکاشفه با خواب دارد این است که، شخص خواب، حواس ظاهری اش چیزی را درک نمی کنند؛

اما در مکاشفه، ضمن این که روح مشغول درک حقایق است، در همان زمان گوش ظاهری، صداهای اطراف را هم می شنود.

حال اگر روح با قدرت و تمرکز بیشتری عمل کند و در هنگام ادراک مطالب، چشم انسان نیز باز باشد این حالت را مشاهده می نامند

 این حالات غالباً نشان دهنده آن است که، شخص نسبت به چیزی که در مکاشفه یا مشاهده دیده است علاقه زیادی دارد

 و به خاطر انقطاع از دیگران و اطراف خود، چنین حالتی را به طور موقت یا دائم بدست آورده است.

برگرفته از دانشنامه آزاد




تاریخ : دوشنبه 93/4/9 | 12:23 صبح | نویسنده : زهره صفی آریان | نظر

 

میان بیگانگی و یگانگی هزار خانه هست

آنکس که غریب نیست شاید دوست نباشد

کسانی هستند که ما به ایشان سلام میکنیم یا ایشان به ما .

آنها با ما گرد یک میز می نشینند چائی میخورند و میخندند

شما را به تو و تو را به هیچ بدل میکنند

آنها میخواهند که تلقین کنندگان صمیمیت باشند

مینشینند تا بنای تو فرو ریزد

مینشینند تا روز اندوه بزرگ.

آنگاه فرا رسنده نجات بخش هستند

آنچه که بخواهی برای تو می آورند حتی اگر زبانت نخواهد و سوگند میخورند

 که در راه مهر ، مرگ ، چون نوشیدن چائی سرد کم رنج است

تو را ننگین می کنند در میان حلقه های گذشته هایشان ؛جامه هایشان را میفروشند تا برای روز تولدت دسته گلی بیاورند

و در دفترهای یادبودشان خواهند نوشت .

فداکاریهایشان و اندرزهایشان چون زورقی افسانه ای ضر به های تند طوفان را تحمل می کند

آن طوفان که ترا پروانه ای خشک شده و گلهای لابلای کتابت را گرفته

آنها به مرگ و روزنامه ها می اندیشند

بر فراز تو گردابی که واپسین لحظه ها را در آن احساس می کنی میچرند و فریاد می زنند من ! من! من!




تاریخ : جمعه 93/4/6 | 5:6 عصر | نویسنده : زهره صفی آریان | نظر

 

بگذار ، که بر شاخه این صبح دلاویزبنشینم

و از عشق سرودی بسرایم

آنگاه ، به صد شوق ، چو مرغان سبکبال ،

پر گیرم ازین بام و به سوی تو بیایم

خورشید از آن دور ، از آن قله پر برق

آغوش کند باز ، همه مهر ، همه ناز

سیمرغ طلایی پرو بالی ست که چون من

از لانه برون آمده ، دارد سر پرواز

پرواز به آنجا که نشاط است و امیدست

پرواز به آنجا که سرود است و سرورست

آنجا که ، سراپای تو ، در روشنی صبح

رویای شرابی ست که در جام بلور است

آنجا که سحر ، گونه گلگون تو در خواب

از بوسه خورشید ، چو برگ گل ناز است ،

آنجا که من از روزن هر اختر شبگرد ،

چشمم به تماشا و تمنای تو باز است !

من نیز چو خورشید ، دلم زنده به عشق است

راه دل خود را ، نتوانم که نپویم

هر صبح ، در آیینه جادویی خورشید

چون می نگرم ، او همه من ، من همه اویم !

او ، روشنی و گرمی بازار وجود است

در سینه من نیز ، دلی گرم تر از اوست

او یک سرآسوده به بالین ننهادست

من نیز به سر می دوم اندر طلب دوست

ما هردو ، در این صبح طربناک بهاری

از خلوت و خاموشی شب ، پا به فراریم

ما هر دو ، در آغوش پر از مهر طبیعت

با دیده جان ، محو تماشای بهاریم

ما ، آتش افتاده به نیزار ملالیم ،

ما عاشق نوریم و سروریم و صفاییم ،

بگذار که سرمست و غزل خوان من و خورشید

بالی بگشاییم و به سوی تو بیاییم

 

فریدون مشیری




تاریخ : جمعه 93/4/6 | 4:21 عصر | نویسنده : زهره صفی آریان | نظر

 

شجاعت آن نیست که از آدمهای شجاع تقلید کنی،
بلکه آن است که به شیوه خود زندگی کنی
و بهای آن را نیز بپردازی.
حتی اگر بهای به شیوه خود زیستن ،خود زندگی باشد،باز ارزش آن را دارد.
زیرا در چنین شیوه ی زیستن است که روح به دنیا می آید .
هنگامی که کسی آماده است تا برای چیزی بمیرد،همین آمادگی و شور اوست که اورا دوباره متولد میکند.
اگردراین آمادگی رنجی نهفته است،رنج زایمان است.
به شیوه ی خویش زیستن،شجاعت میخواهد ،دل و جرات میخواهد.
به شیوه خود زندگی کن؛
شبیه خودت باش و بس.
نگران عوام نصیحت گو مباش .
زندگی خودرا ترسیم کن.
از روی نقش کهنه ی دیگران نقاشی نکن.
خلاق باش.
اگرهم در شیوه خود بر خطا باشی ،
بهتر ازآن است که دیگران به جای تو زندگی کنند
و تو بر صواب باشی .
زیرا کسی که به شیوه ی دیگران زندگی میکند
و بر صواب است
زندگی را به بطالت میگذارند.
کسی که به شیوه ی خود زندگی میکند،و بر خطاست،
بلاخره دیر یا زود از خطای خویش درس خواهد گرفت.
او خطای خویش را دستمایه ی تجربه ای تازه خواهد کردوبا تجربه های خویشتن ،خواهد بالید.




تاریخ : یکشنبه 93/4/1 | 1:26 عصر | نویسنده : زهره صفی آریان | نظر

 

طاقت فرساترین دردها تنهائی است ،
بی آشنا بودن است ،
گنج بودن و در ویرانه ماندن است ،
وطن پرست بودن و در غربت بودن است .
عشق داشتن و زیبائی نیافتن است ،
زیبا بودن و عشق نجستن است ،
نیمه بودن است ناتمام زیستن است
بی انتظار گشتن است ،
چنگ بودن و نوازنده نداشتن است ،
نوازنده بودن و چنگ نداشتن است
متن بودن و خواننده نداشتن است
در خلا زیستن است ،
برای هیچ کس بودن است
برای زنده بودن کسی نداشتن است
بی ایمان بودن است
بی بند و بی پیوند و آواره بودن است
جهت نداشتن است
دل به هیچ پیوندی نبستن است
جان به هیچ پیمانی گرم نداشتن است .
اینها درد های وحشی بود
دردهای دل های بزرگ و روح های عالی
چگونه انسان می تواند باشد و رنج نکشد ،
باشد و دردمند نباشد ؟

من به جای بی رنجی و بیدردی همیشه آرزو می کرده ام که خدا مرا به غصه ها و گرفتاری های پست و متوسط روزمره مبتلا نکند ، بکند اما روحم ، دلم ، احساسم را در سطحی که  این دست اندازهای پست را حس کند پایین نیاورد ، چه کسانی از چاله وله های راه رنج می برند و خسته می شوند و به ناله می آیند ؟ کسانی که می خزند بیشتر ، آنهایی که می روند کمتر ،آنها که می پرند هیچ …

دکتر شریعتی




تاریخ : جمعه 93/3/30 | 12:50 صبح | نویسنده : زهره صفی آریان | نظر

 

در دیـــــاری که در او نیست کســی یار کســــی -----

 کاش خدایم که نیفتد به کسی کار کسی

هــــــر کس آزار منِ زار پســـــندیــــــد ولــــــــــی -----

 نپـــســـــندیــــد دلِ زار مـن آزارِ کســــی

آخــــــرش محــــنت جانــــکاه به چـــــاه انـــــدازد -----

 هرکه چون ماه برافروخت شبِ تارِکسـی

سودش این بس که به هیچش بفروشند چو من ----- 

هر که باقیمت جان بود خریدار کســـی

  شهریار




تاریخ : سه شنبه 93/3/27 | 5:36 عصر | نویسنده : زهره صفی آریان | نظر

 

 
نه آغاز و نه انجام جهان است
ای بس غم و شادی، که پس پرده نهان است
گر مرد رهی ؛ غم مخور از دوری و دیری
دانی که رسیدن هنر گام زمان است
تو رهرو دیرینه سرمنزل عشقی
بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است
آبی که بر آسود ، زمینش بخورد زود
دریا شود آن رود که پیوسته روان است
از روی تو دل کندنم آموخت زمانه
این دیده از ان روست که خونابه فشان است
دردا و دریغا که در این بازی خونین
بازیچه ایام دل آدمیان است...




تاریخ : پنج شنبه 93/3/22 | 10:14 عصر | نویسنده : زهره صفی آریان | نظر


  • paper | بازی آنلاین | buy backlink
  • فال تاروت پنج کارتی | رپرتاژاگهی