سفارش تبلیغ
صبا ویژن

1-  در نبرد بین روزهای سخت و انسان های سخت ، این انسان های سخت هستند که می مانند نه روز های سخت

2- از زندگی لذت ببر چون آخر جاده ی زندگی یک تابلوست که روی آن نوشته : دور زدن ممنوع

3- خوشبختی پروانه ای است که اگر او را دنبال کنید ، از شما می گریزد اما اگر آرام بنشینید ، روی سر شما خواهد نشست

4- عشق ، ایستادن زیر باران و خیس شدن با هم نیست ، عشق آن است که یکی برای دیگری چتر شود و دیگری نفهمد که چرا خیس نشد

5- در کِشتی مشکلات به جای این که ناخدا باشیم ، با خدا باشیم .

6- رنگین کمان، پاداش کسانی است که تا آخرین قطره زیر باران می مانند

7- گنجشک به خدا گفت : لانه ی کوچکی داشتم که آرامگاه خستگی و سر پناه بی کسی ام بود اما طوفان تو آن را از من گرفت . کجای دنیای تو را گرفته بودم ؟

خدا گفت : ماری در راه لانه ات بود ، تو خواب بودی ، باد را گفتم لانه ات را واژگون کند ، تو از کمین مار پر گشودی ! چه بسیار بلا ها که از تو ،

 به واسطه ی محبتم دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی

8- زندگی عین بازی شطرنج است ، وقتی بازی بلد نیستی ، همه می خواهند یادت بدهند ، وقتی هم یاد گرفتی همه می خواهند شکستت بدهند .

9- غرورت را به خاطر کسی که دوستش داری بشکن ولی هرگز دل کسی را که دوستش داری به خاطر غرورت نشکن

10- غیر از خدا از کسی چیزی مخواه که اگر بدهد ، منت است و اگر ندهد خفت است از خدا بخواه که اگر دهد رحمت است و اگر ندهد حکمت است

11- نمی توان دیگران را مجبور به دوست داشتن خود کرد اما می توان محبوب دیگران شد

12- مهم نیست برکه ای کوچک باشی یا دریایی بیکران ، زلال که باشی آسمان در توست

13-  زندگی برگ بودن در مسیر باد نیست ، امتحان ریشه هاست ، ریشه هم هرگز اسیر باد نیست ، زندگی چون پیچکی است انتهایش می رسد پیش خدا

14- انسانها چقدر دیر می فهمند که قشنگ ترین روزهای زندگی شان همان روزهایی بود که آرزو می کردند زود بگذرد

15- زندگی دو نیمه است : نیمه ی اول در انتظار نیمه ی دوم و نیمه ی دوم در حسرت از دست دادن نیمه ی اول

16- هرگز چشمانت را برای کسی که معنی نگاهت را نمی فهمد گریان نکن

17- به خدا نگویید مشکلات بزرگ دارم ، به مشکلات بگویید خدای بزرگ دارم

18-  زندگی سه چیز بیشتر نیست ، به اجبار به دنیا آمدن ، با غم زیستن ، با آرزو مُردن

19- به چشمانت بیاموز که هر کسی ارزش دیدن ندارد

20- یادمان باشد از امروز خطایی نکنیم       گر چه در خود شکستیم صدایی نکنیم

       یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند      طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم

21- خوشبخت ترین فرد کسی است بیش از همه سعی کند دیگرا ن را خوشبخت سازد

22- اگر می خواهی خوشبخت باشی برای خوشبختی دیگران بکوش ؛ زیرا آن شادی که ما به دیگران می دهیم به دل خود ما بر می گردد

23- از خوبی های هرکس برای خودت یک دیوار بساز . اگر به تو بدی کرد یک آجرش را بردار . خیلی بی انصاف هستی اگر کُلّ دیوار را خراب کنی

24-  همیشه غمناک ترین لحظه ها را کسانی برایمان به وجود می آورند که با او شاد ترین لحظات را داشته ایم

25- لحظه ها را گذراندیم تا به خوشبختی برسیم غافل از آن که خوشبختی همان لحظه هایی بود که گذشت

26- با طلوع هر صبح فکر کن که تازه به دنیا آمده ای ، مهربان باش ، شاید فردایی نباشد

27- هیچ وقت مغرور نشو ، برگ ها وقتی می ریزند که فکر می کنند طلا شده اند

28- در چشم کسانی که پرواز را نمی فهمند هر چقدر بیشتر اوج بگیری کوچکتر خواهی شد

29- خدا هر چه را می دهد نعمت است ، آنچه را که نمی دهد حکمت است آنچه را که به زور می خواهی نزد خدا ذلت است

30- شاید زندگی آن جشنی نباشد که آرزویش را داشتی ، اما حالا که به آن دعوت شدی تا می توانی شادمانی کن

31- فراموش کن چیزی را که نمی توانی آن را به دست بیاوری و به دست بیاور چیزی را که نمی توانی آن را فراموش کنی

32- افسوس که آنچه برده ام باختنی است             شناخته ها تمام نشناختنی است

      بـــــــرداشتم هر آنچه باید بگذاشت               بگذاشته ام هر آنچه برداشتنی است

33- وقتی انسان آرامش را در خود نیابد جست و جوی آن در جای دیگر کار بیهوده است

34- ما باید برای خوشبخت زیستن موقعیت های مناسب ایجاد کنیم نه این که در انتظار آن باشیم




تاریخ : پنج شنبه 92/1/1 | 9:37 صبح | نویسنده : زهره صفی آریان | نظر

 

باغ‌ای باغبان ما را همی بوی بهار آید
کلید باغ ما را ده که فردامان به کار آید
کلید باغ را فردا هزاران خواستار آید
تو لختی صبر کن چندان که قمری بر چنار آید
چو اندر باغ تو بلبل به دیدار بهار آید
تو را مه‌مان ناخوانده به روزی صد هزار آید
کنون گر گلبنی را پنج شش گل در شمار آید
چنان دانی که هر کس را همی زو بوی یار آید
بهار امسال پنداری همی خوش‌تر ز پار آید
وزین خوش‌تر شود فردا که خسرو از شکار آید
بدین شایستگی جشنی، بدین بایستگی روزی
ملک را در جهان هر روز جشنی باد و نوروزی

سال نو مبارکباد .




تاریخ : چهارشنبه 91/12/30 | 11:44 صبح | نویسنده : زهره صفی آریان | نظر

 

 

داستانی از چهار فصل زندگی!!

مردی چهار پسر داشت. آنها را به ترتیب به سراغ درخت گلابی ای فرستاد که در فاصله ای دور از خانه شان روییده بود:

پسر اول در زمستان، دومی در بهار، سومی در تابستان و پسر چهارم در پاییز به کنار درخت رفتند.
...

سپس پدر همه را فراخواند و از آنها خواست که بر اساس آنچه دیده بودند درخت را توصیف کنند .

پسر اول گفت: درخت زشتی بود، خمیده و در هم پیچیده.

پسر دوم گفت: نه.. درختی پوشیده از جوانه بود و پر از امید شکفتن.

پسر سوم گفت: نه.. درختی بود سرشار از شکوفه های زیبا و عطرآگین..
 و باشکوهترین صحنه ای بود که تابه امروز دیده ام.

پسر چهارم گفت: نه!!! درخت بالغی بود پربار از میوه ها.. پر از زندگی و زایش!

مرد لبخندی زد و گفت: همه شما درست گفتید، اما هر یک از شما فقط یک فصل از زندگی درخت را دیده اید!
 شما نمیتوانید درباره یک درخت یا یک انسان براساس یک فصل قضاوت کنید:
همه حاصل انچه هستند و لذت، شوق و عشقی که از زندگیشان برمی آید فقط در انتها نمایان میشود،
وقتی همه فصلها آمده و رفته باشند!

اگر در ” زمستان” تسلیم شوید، امید شکوفایی ” بهار” ، زیبایی “تابستان” و باروری “پاییز” را از کف داده اید!

مبادا بگذاری درد و رنج یک فصل زیبایی و شادی تمام فصلهای دیگر را نابود کند!

زندگی را فقط با فصلهای دشوارش نبین ؛

در راههای سخت پایداری کن: لحظه های بهتر بالاخره از راه میرسند.
(معجزه)




تاریخ : سه شنبه 91/12/29 | 3:15 عصر | نویسنده : زهره صفی آریان | نظر
 
عید آمد و ما خانه ی خود را نتکاندیم
گردی نستردیم و غباری نفشاندیم

دیدیم که در کسوت " بخت " آمده ...نوروز !
ازبیدلی او را ز در خانه براندیم
...
هر جا گذر غلغله ی شادی و شور است
ما آتش اندوه به آبی ننشاندیم

آفاق پر از پیک و پیام است ، ولی ما
پیکی ندواندیم و پیامی نرساندیم

من دانم و غمگین دلت ، ای خسته کبوتر !
سالی سپری گشت و تو را ما نپراندیم

صد قافله رفتند و به مقصود رسیدند
ما این تنگی سخت روزگار را ...ز جوئی نجهاندیم

از نه خم گردون بگذشتند حریفان
مسکین من و دل در خم این زاویه ماندیم

طوفان بتکاند مگر " امید " که صد بار
" عید " آمد و ما خانه ی خود را نتکاندیم

سروده استاد اخوان ثالث



تاریخ : دوشنبه 91/12/28 | 4:17 عصر | نویسنده : زهره صفی آریان | نظر

 

زندگی یعنی چه؟ یعنی آرزو کم داشتن
چون قناعت پیشگان روح مکرم داشتن
جامهی زیبا بر اندام شرف آراستن
غیر لفظ آدمی معنای آدم داشتن
قطره ی اشکی به شبهای عبادت ریختن
بر نگین گونه ها الماس شبنم داشتن
نیمشب ها گردشی مستانه در باغ نیاز
پاکی عیسی گزیدن عطر مریم داشتن
با صفای دل ستردن اشک بی تاب یتیم
در مقام کعبه چشمی هم به زمزم داشتن
تا برآید عطر مستی از دل جام نشاط
در گلاب شادمانی شربت غم داشتن
مهتر رمز بزرگی در بشر دانی که چیست
مردم محتاج را بر خود مقدم داشتن
مهلت ما اندک است وعمر ما بسیار نیست
در چنین فرصت مرا با زندگی پیکار نیست
سهم ما چون دامنی گل نیست در گلزار عمر
یار بسیار است اما مهلت دیدار نیست
آب و رنگ زندگی زیباست در قصر خیال
جلوه این نقش جز بر پرده ی پندار نیست
با نسیم عشق باغ زندگی را تازه دار
ورنه کار روزگار کهنه جز تکرار نیست




تاریخ : سه شنبه 91/11/3 | 8:52 صبح | نویسنده : زهره صفی آریان | نظر

 

تا روزی کــه بــود،
دســت هــایــش بــوی گــل ســرخ مــی داد!
از روزی کــه رفــت

گــل هــای ســرخ
بــوی دســت هــای او را مــی دهنــد  

بر گرفته از وبلاگ من و تو. . .

 




تاریخ : دوشنبه 91/11/2 | 9:46 عصر | نویسنده : زهره صفی آریان | نظر

 

کاش می شد خالی از تشویش بود

برگ سبزی تحفه ی درویش بود

کاش تا دل می گرفت و می شکست

عشق می آمد کنارش می نشست

کاش با هر دل , دلی پیوند داشت

هر نگاهی یک سبد لبخند داشت

کاش لبخندها پایان نداشت

سفره ها تشویش آب ونان نداشت

کاش می شد ناز را دزدید و برد

بوسه رابا غنچه هایش چید و برد

کاش دیواری میان ما نبود

بلکه می شد آن طرف تر را سرود

کاش من هم یک قناری می شدم

درتب آواز جاری می شدم

آی مردم من غریبستانی ام

امتداد لحظه ای بارانیم

شهر من آن سو تر از پروازهاست

در حریم آبی افسانه هاست

شهر من بوی تغزل می دهد

هرکه می آید به او گل می دهد

دشتهای سبز , وسعتهای ناب

نسترن , نسرین , شقایق , آفتاب

باز این اطراف حالم را گرفت

لحظه ی پرواز بالم را گرفت

می روم آن سو تو را پیدا کنم

در دل آینه جایی باز کنم .




تاریخ : شنبه 91/10/30 | 9:22 عصر | نویسنده : زهره صفی آریان | نظر

 

گفتی که منتهای امید تو چیست, آه        ای منتهای آرزوی من چه گویمت

با این هوای سرد و غریبانه ام بساز         با من بمان به سمت هوای دگر مرو !

لبخند می زنی و جهان عید می شود       آینه با نگاه تو خورشید می شود

بیستون ناله زارم چو شنید از جا شد         کرد فریاد که فرهاد دگر پیدا شد

به غیر از مه نداردکس خبر از ناله و آهم    که او در وادی هجر تو شبها بود همراهم

به یک کرشمه که در کار آسمان کردی      هنوز می پرد از شوق, چشم کوکبها

ذره ذره مگر از مهر تو بردارد دل              ورنه دل بر نتوان داشت به یک بار از تو

ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی      دودم به سر بر آمد زین آتش نهانی

من قامت بلند تو را در قصیده ای             با نقش قلب  تو تصویر می کنم ...




تاریخ : شنبه 91/10/30 | 7:56 عصر | نویسنده : زهره صفی آریان | نظر

 

من اگر روح پریشان دارم        من اگر غصه هزاران دارم
گله از بازی دوران دارم           دل گریان،لب خندان دارم
 

به تو و عشق تو ایمان دارم

در غمستان نفسگیر، اگرنفسم میگیرد  

 آرزو در دل من متولد نشده، می میرد
یا اگر دست زمان درازای هر نفس جان مرا میگیرد  

 دل گریان، لب خندان دارم
 
به تو و عشق تو ایمان دارم


من اگر پشت خودم پنهانم           من اگر خسته ترین انسانم
به وفای همه بی ایمانم          دل گریان، لب خندان دارم
 

به تو و عشق تو ایمان دارم




تاریخ : شنبه 91/10/30 | 7:50 عصر | نویسنده : زهره صفی آریان | نظر

 

بارانی که شب هنگام
به باغ سینه ام تطهیر می بخشی
و یا بر دست و پای غم
غل و زنجیر می بخشی

و من چون کودکی خندان
به باران بوسه می بخشم
و رنگ سرخی از گل ها
به روی گونه می بخشم

تو می تابی به دست من
چو خورشیدی که زرین است
دلت دشتی پر از گندم
نگاهت رنگ پرچین است

و من چون لاله ی سرخی
به نورت عشق می ورزم
و در اوج حرارت ها …
به خود آهسته می لرزم

تو از آن سوی گندم ها
برایم سیب می چینی
صدایم را تو می فهمی
نگاهم را تو می بینی

و من با شربتی شیرین
به دیدار تو می آیم
تو پیچک وار می پیچی
به دستانم ، به پاهایم

تو با گیسوی شبرنگم
میان باد می رقصی
و از پایان ره دیگر
نمی ترسی ، نمی ترسی !

و من چون بید مجنونی
سرم خم می شود یکسو
و اختر های شعر من
به دستم می زند سوسو

برایت شعر می خوانم
و سر بر دامنم داری
برایم قصه می گویی

به آرامی ، به دلداری

بهشت کوچک ما را
هزارن پولک رنگی
چه زیبا می کند اکنون
چه آوازی ! چه آهنگی !

همین ها بس …
نسیمی می وزد برما
خدایا من نمی خواهم
دگر چیزی از این دنیا


همین رویای شیرین را
نگیر از من ، نگیر از ما…

 




تاریخ : شنبه 91/10/30 | 7:32 عصر | نویسنده : زهره صفی آریان | نظر


  • paper | بازی آنلاین | buy backlink
  • فال تاروت پنج کارتی | رپرتاژاگهی