سفارش تبلیغ
صبا ویژن


 

غنچه ازخـــوابپــریدوگلی تازه به دنیـــاآمد
 خارخنـــــــدیدوبــــــه گل گفـــــــت : سلام

  وجوابــی نشنید ...خاررنجــیدولی هیچ نگفت 

ساعتـی چندگذشت.. گل چه زیباشده بود ... 

دســـــــــــــت بیرحمــــــی آمــــدنزدیک ...

 گل ســــــــراسیمه ز  وحـــــــشت افســرد ... 

 لیک آن خاردرآن دست خلی دوگل ازمرگ رهید
 صبح فرداکه رسیدخارباشبنم یازخـوابپرید

 گل صمیمانه بــــــــــــه اوگفــــــت : سلام ...




تاریخ : دوشنبه 91/10/25 | 12:59 عصر | نویسنده : زهره صفی آریان | نظر

 

سلام ای غـــــروب غریبـــــــــانه دل 


سلام ای طـلــــــــوع سحرگاه رفتن


سلام ای غـــــم لحظه های جدایی


خداحافظ ای شعرشب های روشن


خداحافظ ای شعرشب های روشن


خداحافظ ای غــــصه عاشـــــــــقانه


خداحافظ ای آبـــــی روشــن عشق


خداحافظ ای عــــطر شــــعرشــبانه


خداحافظ ای هم نشـــین همــیشه


خداحافط ای داغ بـــردل نشـــــسته


تو تنـها نمی مانی ای مانده بی من


تو را می سـپارم به دل های خسته


به شـــب می سپارم تو را تا نسوزد


به دل می ســپارم تو را تا نمــــــیرد


اگر چــشــمه واژه ازغــــم نخـشکد


اگر روزگار ایــــن صــــدا را نگــــــیرد


خداحافــظ ای بــــــرگ وباردل مـــن


خداحافــظ ای سـایه سـار همیشه


اگرسـبز رفتـــــی ،   اگر  زرد ماندم


خداحافــظ ای نـــو بــهار همــــیشه




تاریخ : دوشنبه 91/10/25 | 12:42 عصر | نویسنده : زهره صفی آریان | نظر
 
هیچکس ویـــرانیم را حس نکرد

وســـعت تنـــهاییم را حس نکرد

در میان خنـــده های تلــــخ من

گــــریه پنهانیم را حــــــس نکرد

در هجوم لحظه های بی کسی

درد بیکس مانـدنم را حـس نکرد

آنــکه با آغاز مـــن ماُنــــوس بود

لحظه پایانیــــم را حـــــس نکرد

من پذیرفتم شکست خویش را

پند ها ی عقل دور انـــــدیش را

آرزو دارم بفــــهـــمــــــی درد را

تلـــخی برخورد های ســــرد را



تاریخ : دوشنبه 91/10/25 | 12:29 عصر | نویسنده : زهره صفی آریان | نظر

 

 

عشق واقعی هیچوقت نمی میره

این هوس است که کمتر و کمتر میشه و از بین میره

"عشق خام و ناقص میگه:"من دوست دارم چون بهت نیاز دارم
...

"ولی عشق کامل و پخته میگه:"بهت نیاز دارم چون دوست دارم

"سرنوشت تعیین میکنه که چه شخصی تو زندگیت وارد بشه، اما قلب

حکم می کنه که چه شخصی در قلبت بمونه



تاریخ : جمعه 91/10/22 | 1:45 عصر | نویسنده : زهره صفی آریان | نظر

 

 

بگذار سر بهسینه ی من تا که بشنوی

آهنگ اشتیاق دلی دردمند را

شاید که بیش از این نپسندیبه کار عشق

آزار این رمیده ی سر در کمند را

بگذار سر به سینه ی من تابگویمت

اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست

بگذار تا بگویمت این مرغ خستهجان

عمریست در هوای تو از آشیان جداست

دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت بهکام

خواهم که جاودانه بنالم به دامنت

شاید که جاودانه بمانی کنارمن

ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت

تو آسمانآبی آرام و روشنی

من چون کبوتری که پرم در هوای تو

یک شب ستاره های تو رادانه چین کنم

با اشک شرم خویش بریزم به پای تو

بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح

بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب

بیمار خنده های توام ، بیشتربخند

خورشید آرزوی منی ، گرم تربتاب

 




تاریخ : جمعه 91/10/22 | 9:11 صبح | نویسنده : زهره صفی آریان | نظر

 

(خدایا کویرم، کویرم، کویرم . بگو ابر بباره ، میخوام جون بگیرم )

خدایا ،خدایا،خدایا

 

خسته‌ام از این کویر، این کویر کور و پیر
این هبوط بی‌دلیل، این سقوط ناگزیر

آسمان بی‌هدف، بادهای بی‌طرف
ابرهای سر به راه، بیدهای سر به زیر

ای نظاره‌ی شگفت، ای نگاه ناگهان!
ای هماره در نظر، ای هنوز بی‌نظیر!

آیه آیه‌ات صریح، سوره سوره‌ات فصیح!
مثل خطی از هبوط، مثل سطری از کویر

مثل شعر ناگهان، مثل گریه بی‌امان
مثل لحظه‌های وحی، اجتناب‌ناپذیر

ای مسافر غریب، در دیار خویشتن
با تو آشنا شدم، با تو در همین مسیر!

از کویر سوت و کور، تا مرا صدا زدی
دیدمت ولی چه دور! دیدمت ولی چه دیر!

این تویی در آن طرف، پشت میله‌ها رها
این منم در این طرف، پشت میله‌ها اسیر

دست خسته‌ی مرا، مثل کودکی بگیر
با خودت مرا ببر، خسته‌ام از این کویر!




تاریخ : جمعه 91/10/22 | 8:32 صبح | نویسنده : زهره صفی آریان | نظر

 

بعضی وقتا مجبوری...
تو فضای بغضت بخندی...
دلت بگیره ولی دلگیری نکنی..
شاکی بشی ولی شکایت نکنی ...
گریه کنی اما نذاری اشکات پیدا شن...
خیلی چیزارو ببینی ولی ندیدش بگیری...
خیلی ها دلتو بشکنن و تو فقط سکوت کنی




تاریخ : پنج شنبه 91/10/21 | 11:15 عصر | نویسنده : زهره صفی آریان | نظر

 

ما را کبوترانه وفادار کرده است
آزاد کرده است و گرفتار کرده است
بامت بلند باد که دلتنگی‌ات مرا
از هرچه هست غیر تو بیزار کرده است
خوشبخت آن دلی که گناه نکرده را
در پیشگاه لطف تو اقرار کرده است
تنها گناه ما طمع بخشش تو بود
ما را کرامت تو گنه‌کار کرده است
چون سرو سرفرازم و نزد تو سر به زیر
قربان آن گلی که مرا خوار کرده است!




تاریخ : پنج شنبه 91/10/21 | 8:28 عصر | نویسنده : زهره صفی آریان | نظر

 

فواره وار سربه هوایی و سربه زیر
چون تلخی شراب دل آزار و دلپذیر
شیرینی فراق کم از شور وصل نیست
یعنی دلم به دیدن تو تشنه است و سیر
تو ماهی و من آب ! چه دنیای کوچکی است
من در حصار تُنگ و تو در مشت من اسیر
هر بار وقت دیدن تو پلک بسته ام
ای ردپای گمشده باد در کویر
ای مرگ می رسی به من اما چقدر زود
ای عشق می رسم به تو اما چقدر دیر
مرداب زندگی هم را غرق می کند
ای عشق همّتی کن و دست مرا بگیر
چشم انتظار حادثه ای ناگهان مباش
با مرگ زندگی کن و با زندگی بمیر




تاریخ : پنج شنبه 91/10/21 | 8:15 عصر | نویسنده : زهره صفی آریان | نظر

 

همراه بسیار است، اما همدمی نیست
مثل تمام غصه ها، این هم غمی نیست
دلبستة اندوه دامنگیر خود باش
از عالم غم دلرباتر عالمی نیست
کار بزرگ خویش را کوچک مپندار
از دوست دشمن ساختن کار کمی نیست
چشمی حقیقت بین کنار کعبه می گفت
«انسان» فراوان است، اما «آدمی» نیست
در فکر فتح قلة قافم که آنجاست
جایی که تا امروز برآن پرچمی نیست




تاریخ : پنج شنبه 91/10/21 | 8:4 عصر | نویسنده : زهره صفی آریان | نظر


  • paper | بازی آنلاین | buy backlink
  • فال تاروت پنج کارتی | رپرتاژاگهی