هوا سرد است و برف آهسته بارد
ز ابری ساکت و خاکستری رنگ
زمین را بارشِ مثقال،مثقال
فرستد پوشش فرسنگ،فرسنگ
سرود کلبه ی بی روزن شب
سرود برف و باران است امشب
ولی از زوزه های باد پیداست
که شب، مهمان توفان ست امشب
دوان بر پرده های برف ها ،باد،
روان بر بال های باد، باران؛
درون کلبه ی بی روزن شب،
شب توفانی سرد زمستان.
زنده اندیشان به زیبایی رسند
آنقدر زیباست این بی بازگشت
کز برایش میتوان از جان گذشت
...
مردن عاشق نمی میراندش
در چراغ تازه می گیراندش
باغها را گرچه دیوارو در است
از هواشان راه با یکدیگر است
شاخه ها را از جدایی گر غم است
ریشه هاشان دست در دست هم است
اگر میخواهید زندگی موفقی داشته باشید، هیچوقت خودتان را درگیر 7 عادت آدمهای ناموفق نکنید. کدام 7 عادت؟!
عادت اول: آنها منفی فکر میکنند، منفی حرف میزنند و منفی عمل میکنند!
عادت دوم: آنها قبل از اینکه فکر کنند، عمل میکنند!
عادت سوم:خیلی بیشتر از آنکه گوش بدهند، حرف میزنند!
عادت چهارم: آنها راحت تسلیم میشوند !
عادت پنجم: آنها حسودند و سعی میکنند دیگران را پایینتر از خودشان نگه دارند !
عادت ششم: آنها وقتشان را زیاد هدر میدهند !
عادت هفتم: آنها راحتترین و بیدردسرترین راه را انتخاب میکنند!...
بیگانه ام
باچشمی که انکار میکند اشکم
وقلبم که تکذیب میکند حضورت را
باسرنوشت
که نمیرساند
عطش اندامم
به دستان سیرابت
وساعت
که میشمارد لحظه هایم را
بی حضورتو.
آه که یگانه آشنایم
دراین ورطه ی تشویش
قلم بود وکاغذی
درکوچه های پریشانی.
کجای تقدیرمن خفته بودی
که خاموش کر دزمزمه ام را
صدای عبورتو...
زیباترین صدا که تمام مردم دنیا آنرا یکسان میشنوند سکوت است.
چون در سکوت دروغ نیست .
وعده و شعار نیست .
کسی گول نمیخورد .
زبان ریا از کار میافتد.
کسی بدروغ زیباترین نیست
و همه یکسان زیبایند ... !!
ارزش قلب به عشق .
ارزش سخن به صداقت .
ارزش چشم به پاکی .
و ارزش دست به یاری .
ارزش قدم به برداشتن .
و ارزش دوست به وفاداری اوست .
سفری بی همراه،
گم شدن تا ته تنهایی محض،
...
یار تنهایی من با من گفت:
هر کجا لرزیدی،
از سفرترسیدی،
تو بگو، از ته دل
من خدا را دارم...
وقتی که بادهای پاییزی در تپههای مجاور
ناله میکردند
او گفت:
دوست من
آیا ما دو صخره هستیم؟
چندوقت به چندوقت بادها ناله کردهاند؟
چندوقت به چندوقت گرفتار سرما و آسیب شدهایم؟
چندوقت به چندوقت ما شرطهایمان را باختهایم؟
...
گفتم: اندوهگین نشو.
ما چشم زمان هستیم
سنگ اندیشه به افلاک مزن دیوانه
چونکه انسانی و از تیره سرتاسانی
زهره گوید که شعور همه آفاقی تو
مور داند که تو بر حافظه اش حیرانی
در ره عشق دهی هم سر و هم سامان را
چون به معشوقه رسی بی سر و بی سامانی
راز در دیده نهان داری و باز از پی راز
کشتی دیده به طوفان خطر میرانی
مست از هندسه ی روشن خویشی مستی
پشت در آینه در آینه سرگردانی
بس کن ای دل که در این بزم خرابات شعور
هر کس از شعر تو دارد به بغل دیوانی
لب به اسرار فروبند و میندیش به راز
ور نه از قافله مور و ملخ درمانی
(حسین پناهی)
می آیی
و در من طلوع می کنی
شبیه صبح در بارش باران
می آیی تا
دوباره از چشم هایت شروع شوم
و من دوباره همان می شوم
همان منِ با تو
کاش همیشه خواب هایم
به حقیقتِ صبح می رسید
.: Weblog Themes By Pichak :.